نان و نمک همراه همیشگی سفره ایرانی هاست. نانی که از آرد گندم به اشکال مختلف درست می شود و نمکی که حاصل از فرایندهای شیمیایی سدیم و کلر است و از املاح موجود در آب. نمک یکی از چاشنیهای مورد علاقه انسانها است. در فرهنگ ایرانی هم گفته میشود که غذا بدون نمک مزه ندارد! همین اشتیاق آدمها به نمک است که باعث شده مشاغلی همچون نمک فروشی پدید بیایند.
پایگاه خبری تحلیلی استاد نیوز، رنگ و لعاب کوچه ها عوض شده و اقتضائات شهرنشینی خیلی از مشاغل را متحول کرده است. یکی از همین مشاغل نمک فروشی ست! قدیم ترها و یا شاید تا همین ده دوازده سال اخیر، صدای زنگ گاری ها و سم اسبها در کوچه ها می پیچید. نان خشک می گرفتند و نمک می دادند. کم کم پای پلاستیک هم به معامله شان باز شد. این وظیفه به دوش خانم های خانه دار بود که پلاستیک های پاره و مستهلکشان را بدهند و نمک بستانند. امروز جنس این گونه داد و ستدها عوض شده است. حالا موتورهای سه چرخ جای گاری ها را گرفته اند و دیگر تنها نان خشک جمع نمی شود. امروز هر آنچه که ضایعات و پسماند خشک نامیده می شود توسط خانواده ها جمع آوری شده و به جای آن انواع شوینده ها و کیسه های زباله دریافت می شود.
صدای این سه چرخه ها هرروز به گوش می رسد و در این میان، صدای همان گاری ها و اسبها ست که نایاب شده است. اما در محله های جنوبی شهر هنوز هم گاری و اسبهای قهوه ای رونق دارند که بار نمک دارند و محبوبترین چاشنی انسانها را می فروشند.
تایوردی نوری الکران یکی از همین مردانی ست که با همراهی اسبش، کوچه و خیابانهای پایین شهر را زیر و رو می کند. تایوردی می گوید حدود 38 سال دارد. زمستان بوده که در یکی از روستاهای اردبیل به دنیا آمده و حدود بیست سال است که خانه و زندگی ش را برداشته و آمده تهران. خانه اش در «دولتخواه» است. جایی که برای اسبش هم می تواند سرپناهی داشته باشد در یکی از همان گاراژهای قدیمی که حالا پاتوق ضایعات فروشی و خرده فروشی ست. تایوردی که دوست دارد سعید صدایش کنند، دو فرزند دارد. می گوید: « دوست دارم بچه هایم درس بخوانند و برای خودشان کسی شوند. من هم اگر درس خوانده بودم حالا اوضاعم بهتر بود»
او در این صنف تنها نیست. هستند مردان دیگری که با چرخش چرخ گاری هایشان ، نمک می فروشند. می گوید بیشتر مشتری هایش مغازه دارها هستند. سوپر مارکت ها و خواربارفروشی هایی که نمک تصفیه شده و یددار در مقدار زیاد از او می خرند و بعد ، کم کم به مشتری هایشان می فروشند.
رستورانها و اغذیه فروشی ها هم دیگر مشتریانش هستند. کبابی ها البته از همه بیشتر! برایشان کیسه کیسه نمک می برد و آخر هر ماه حسابش را تسویه می کند. سعید می گوید حُسن شغلش این است که هم آقای خودش است و هم نوکر خودش! صبح ها بدون دغدغه اینکه دیر به محل کارش برسد بیدار می شود و از خانه بیرون می زند. افتخار می کند که پا به پای اسبش راه می رود. سعید معتقد است که از یک ورزشکار دونده هم بیشتر ورزش می کند! دیگر قدمهایش تند شده و سریعتر از یک آدم معمولی گام بر می دارد. آن هم در هوای پر دود و دم تهران. او خودش را به کارش مقید می داند و می گوید نظم وترتیب در کارش بسیار اهمیت دارد. می گوید اگر خوش قول باشد می تواند سفارشهایش را بیشتر کند و کارش را توسعه بدهد.
«نمکفروشی مثل همه کارهای سازمانی و اداری است و من خودم را کارگری میدانم که از این طریق مخارج خانوادهام را تأمین میکنم.» به گفته خودش روزانه حدود هفتاد تا هشتاد هزار تومان درآمد دارد که با یک حساب سرانگشتی، بدون احتساب تعطیلیها، ماهانه حدود دومیلیون تومان میشود. او از این درآمد راضی است و میگوید: «با هزینه های کمرشکن زندگی در تهران و دوتا بچه، درآمد خوبی دارم. خدا هم برکتش را می رساند. هرچه باشد من با عرق جبین و زحمت زیاد نانم را به دست می آورم و هیچوقت کاری نمی کنم که نان و لقمه زن و بچه ام حرام شود.»
نمک فروش جوان می گوید که «برای داشتن یک زندگی خوب و شاد باید قانع بود. خیلی از جوانان میخواهند راه صد ساله را یکشبه طی کنند و به همین دلیل زندگی و آیندهشان را تباه میکنند. اگر به تواناییهایمان اعتماد کنیم و راه درست را پیش بگیریم، میتوانیم سرنوشتمان را به بهترین نحو بسازیم. خیلی ها به من می گویند که این چه کاری ست؟ ولی من در فکر توسعه کارم هستم. میخواهم نمک بیشتری توزیع کنم. حواسم هست که به اسبم برسم تا این رفیق شفیقم رنجی نداشته باشد.» او معتقد است پول زیاد خوشبختی نمیآورد و هرکسی با درآمد کم هم میتواند طعم خوشبختی و شاد زندگی کردن را بچشد.
اگر چه سعید نوری جوان ترین نمک فروش این صنف نیست، ولی جزو جوانانی ست که به این شغل روی آورده و توانسته برای خودش سرمایه اندکی فراهم کند. می گوید روزهای اول که با این شغل آشنا شده، همه ابزار و سرمایه کار را کربلایی تهرانی به او داده است. گاری، اسب و نمک را کربلایی به او داده و بعد از گذشت یک سال، توانسته همان گاری و اسب را بخرد. یکی دوبار اسبش را عوض کرده و حالا سه سالی می شود که با سلطان رفیق است. سلطان(اسبش) چشمانی سیاه و پوستی قهوه ای دارد که باوقار خاصی بر روی آسفالت صاف و شکسته خیابان قدم می زند. سعید می گوید: «زبان بسته بار گاری را می کشد. خیلی وقتها که تشنه یا گرسنه می شوم دلم نمی آید بر روی سلطان بنشینم. معمولا کنارش راه می روم و همه حرفهایم را به او می گویم. سلطان سنگ صبور من است.» سعید کارش را خیلی دوست دارد اما درباره سختیهای این شغل میگوید: «هرکاری سختی و دشواریهای خودش را دارد. نداشتن بیمه مهمترین مشکلی است که در این کار وجود دارد. هر روز از ساعت 9 تا 16 کار میکنم و اگر اتفاقی در خیابانهای شلوغ و پرترافیک تهران برایم بیفتد، کسی پاسخگو نیست و بیمهای هم ندارم که هزینههای درمانم را بپردازم.»
سعید نوری نزدیک به 20 سال است که در محلات جنوب شهر تهران نمکفروشی میکند. خیلی از مردم محله های جنوب شهر با سعید و سلطان عکس یادگاری دارند. برای خیلی ها گاری گل من گلی سعید جذاب است. یک گاری قدیمی که نشانی از تیم فوتبال مورد علاقه سعید هم دارد!
او می گوید که جوانان به این قبیل کارها علاقهای ندارند و فعالان این صنف افرادی هستند که از مدتها پیش وارد این شغل و حرفه شدهاند. او می گوید: «نان حلال درآوردن سخت است. و من همه سختی های کارم را به جان می خرم تا یک لقمه نان حلال و روزی طیب و طاهر برای خانواده ام دربیاورم.»
**
گفتگویم که تمام می شود دستی تکان می دهد و میرود در شلوغی خیابان. اسبش سربزیر زیر ستیغ آفتاب راهش را می گیرد به سمت بزرگراه و از میان هیاهوها دور می شود. مردم با ماشینهایشان و سرعت زیاد از کنار سعید و روزگارش می گذرند. غافل از اینکه نمک سفره های بسیاری شان را همین سعید با گاری و اسب قهوه ای ش تامین می کند.